مدح و ولادت حضرت زهرا سلام الله علیها
دارد اُمُّ الـــوقـــار مـــیآیـــد خــوشـی روزگــار مــیآیــد کوثر از چشمه سار مـیآیـد بــرکـت بــیشـمـار مـیآیــد بـا قـدمهـای غـرق بـارانـش عـطر و بـوی بـهـار مـیآیـد مـثـل بــاران زلال مـیبـارد مـثـل گـل بـا وقــار مـیآیــد سـایـۀ لطف اوست گـستـرده بــرکـت ایـن دیــار مــیآیــد دارد این خـلـقـت خـدایـی را آبــرو، اعـــتـــبــار مــیآیــد دخـتری از سلالـهای روشن دخـتـری ریـشـه دار مـیآیـد نـور چـشـم خـدیـجـۀ کـبـری مـصـطـفـی را قـرار مـیآیـد دختـری که نبی به مـادریش مـیکــنــد افـتــخــار مـیآیـد دختری که خدا خودش گفته: بـه شـهِ تـک ســوار مـیآیـد دخـتـری که برای هـمـسریِ صاحـب ذوالـفــقــار مـیآیـد همسری که برای دفع خـطر از عـلـی، پـایِ کــار مـیآیـد هـمسری که به یاری رهـبر وســـط کــار زار مـــیآیـــد مـحـور اهـل بـیـت مــیآیــد مــادر ایـن تـــبـــار مـیآیــد مــــادر یـــازده ولــیِ خـــدا مــادر انــتــظــار مـــیآیـــد مادری که به دامنش شیـری مـثـل زیـنـب به بـار مـیآیـد دستِ رد که نـمیزند هرگـز بــا گــداهــا کــنــار مـیآیــد به خدا صبح محـشر کـبـری حُـبّ زهــرا به کـار مـیآیـد پیرهـن در زفـاف میبخـشـد آبـرو بـر عـفـاف میبـخـشـد فاطمه فاطمه است چون دریاست فاطمه فاطمه است چون زهراست فاطمه فاطمه است چون نورش در نفـس های آسمان پیداست فاطمه فاطمه است، معلوم است هر کلامش هزار و یک معناست فاطمه فاطمه است چون فردا شافع روز محـشر کـبـراست فاطمه فاطمه است چون محشر شیعهاش از شرار نار جداست فاطمه فاطمه است چون شوری در دل عـاشقـان او برپـاست فاطمه فاطمه است، با حیدر پـای تا سـر فـدایی مـولاست فاطمه فاطمه است ای مردم فاطمه فاطمه است بیکم و کاست باغ احـمد چه کـوثـری دارد خوش به حالش، چه مادری دارد میدهد بوی گل، شمیم گلاب جاری از عطر او بهشتی ناب رو گرفـتـه ز چـشـم نـابـیـنـا داده او آبرو به حُجب و حجاب نورِ خورشید، صورتش هر روز نیمه شب، نور چهرهاش مهتاب اول و آخـرین سـلام رسـول پشت این درب میرسد به جواب پشت این بـاب میزنـم زانـو میرسم به بهشت از این باب هر کسی فاطمه نگاهش کرد نـفَـسـش میشود دلیلِ ثـواب بس که بیبی گرفته دستم را رفته از دست من حساب و کتاب فـاطمه غـرقِ در توسّـل بود همۀ شهر، جز علی در خواب ای قـرار عـلــی ولــی الــلـه الـســلام عــلـیــکِ یــا اُمــاه سِرّ والیل و روح قرآن است سیرهاش وصف صبر و ایمان است خلقت از برکت وجودش بود همۀ خلق جسم و او جان است یکی از معـجـزات او فـضّـه خادم اوست هر که سلمان است آب مهریهاش، زمین مُلکـش عالم از برکتش مسلمان است روزی سال ماست در دستش برکت سفرهاش فراوان است نان این سفره را به ما بدهید جای دستان او بر این نان است چـادرِ مشکـیِ پُـر از نـورش پـرچـمِ انـقـلاب ایـران است فـاطمه مـادر حـسینی هاست فـاطـمه مادر شهـیـدان است مطـمـئـنم دعـاش، پـشت سر رهـبـرم سید خـراسـان است انــقــلابــیام و حـسـیــنـیام پــیــرو مـکـتـب خـمـیـنـیام فــاطــمـه جـلــوۀ خــدا دارد نـفَـسَـش عــطـر ربّـنــا دارد نیـمه شب در قـنوت بارانش گریه، گریه، دعـا، دعـا دارد در کرامات او همین بس بود پـسـری مـثـل مـجـتـبی دارد با وجـود حسین معـلوم است دامـنـش بـوی کــربــلا دارد جان حیدر به جان او بند است خـانه با بـودنـش صـفـا دارد مـانـد پـنـهــان مـزار او امّـا حبّ او بیـن سیـنـه جـا دارد ماندهام آن که عرش جایش بود پس چرا زیر دست و پا دارد بـگـذریـم، آن امـام مــیآیــد صــاحـب انـتــقــام مــیآیــد |